ای لبت بر خون مردم تشنه چشمت گرسنه آن به بیداری بریزد خون و آن اندر سنه جوشن ترکان غازی آهنین شد تا کمر بر تو عنبر شد زره از فرق سر تا پاشنه مردم دیده غلط پنداشت خطی بر رخت آه مشتاقان اثر کردت مگر در آینه ماه و خور پروانه سان آیند بر بام و درت گر بتابد پرتو شمعت شبی از روزنه پارس را کرده مسخر غمزه جادوی تو تاخت آرد بر سپاهان ترک چشمت یک تنه سوخت زآه آتشیم خرقه و نبود عجب لاجرم آتش فتد در پنبه از آتش زنه تا کجا یرغو برم از ترک چشم کافرت خون هر مؤمن بگردن دارد و هر مؤمنه وارهاند جان آشفته از این خونخواره گان آنکه سلمان را گرفت از شیر دشت ارژنه اندر آن معرض که تابد آفتاب روز حشر جز بزیر سایه ات ما را پناهی هست نه آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۲۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100523