تا که بمصر نیکوئی سکه زدی بدلبری یوسف مصریت زجان بسته میان بچاکری نوبت سلطنت بود دعوی معجزه بکن ختم به تست نیکوئی چون به نبی پیمبری در غم سیم طلعتت اشک چو زر بود مرا ما و تو هر دو را سزد دم زدن از توانگری مطرب خوش نوا بخوان شاهد کشمری بچم ساقی پارسی بده باده صاف خلری چهر چو گنج شایگان جان ببری برایگان چونکه بدوش افکنی طره چو مار چمبری زنده شوند از طرب کرده کفن بتن قبا گر تو بخاک کشتگان همچو مسیح بگذری منع نظر زمنظرت عاشق خسته را مکن تا که زباغ حسن خود در همه عمر برخوری آدمیان و وحشیان جمله اسیر بند تو زیبدت ار بجادوئی دل ببری تو از پری جلوه کنان به بتکده ای بت سیمتن بیا تا چو خلیل بشکنی جمله بتان آذری شکوه مکن زچشم او گر همه ریخت خون دل آشفته خون خور افتد ترک چو گشت لشگری آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100556