ای برق چون بخرمن احباب بگذری زین خس خدای را بتغافل تو نگذری پروانه خواستی که بگوئی حدیث عشق از تو اثر نماند که از وی خبر بری ای پیر میکده در میخانه باز کن کز جرعه ای تو حاجت مستان برآوری من نیست گشته ام بیکی نظره بر رخت هستم کنی دوباره چو سویم تو بنگری در پرده ضمیر نگنجد خیال کس تا تو بدیع صورت در دل مصوری گفتم مگر بچهره افروخته مهی گفتم مگر ببالا خود سرو کشمری سرو چمن که دیده کند جامه بر بدن بر فرق مه ندیده کس از مشک افسری زآشفتگی زلف پریشان او بپرس آشفته نام خویش چرا بر زبان بری آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۶۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100564