ساقی بکجائی بده آن مایه مستی تا بر سرمستی بنهم کسوت هستی زنار ببر سبحه بنه خرقه بسوزان در میکده عشق بیا کز همه رستی برخاسته نقش بت عقلم زدل و جان زآن روز که ای عشق در این خانه نشستی پیمان که ببستم که بپیمانه زنم سنگ باز آمدی و شیشه توبه بشکستی از غمزه ات ای چشم چها رفت بدل دوش با ما نتوان گفتنش ای ترک که مستی خوش بسته ای ایدل چو بآنزلف تعلق حقا که تو خوش قید علایق بگسستی گفتم که چو سوسن بزبان وصف تو گویم چون غنچه زگفتار لب نطق ببستی هر عهد که بستند شکستند حریفان چون عهد غم عشق ندیدم بدرستی آشفته نشان جست زدلدار بهر در در خانه نهان بود نشانش تو نجستی در بتکده عشق چو آئی تو خلیلا بت ساز نه بینی و دگر بت نپرستی آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۶۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100567