صبا از بلبل دور از دیار زار گمنامی سوی آن گلبن نوخیز بر از لطف پیغامی که زخمی باشدم کاری نه از پیکان نه از خنجر فروبسته پرم اما نه صیادی و نه دامی فراقم سوخت سر تا پا بآتش باز میگوید میان پخته گان عشق او سودائی خامی بغیر از روز هجران نیست شبهای مرا روزی ندارد روزگارم جز شب حرمان دیگر شامی پی تسکین جان ناتوانم قاصد از رحمت بیاور زآن لب شیرین دعا گر نیست دشنامی چرا پروانه وش آتش نیفتد در سراپایم که تو ای آتشین رخساره شمع محفل عامی رقیبانت همه سرمست از صهبای وصل ای مه ولی آشفته را خون در دلست از حسرت جامی آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۳۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100634