محتسب چند زکین شیشه ما میشکنی شرم کن از می اگر رحم بما مینکنی دل ما شیشه ما عشق ازل باده او حرم خاص خدا را زچه رو میشکنی تو که صد خیل گرفتار بیک مو داری دام بر صید وحوش از چه بصحرا فکنی پیش چشمت چه، محل لشکر ترکان دارد تو که از تیر نظر رستم دستان بزنی شاید از حیله اخوان نکند جامه قبا یوسفی را که بخون غرقه بود پیرهنی دل افسرده سمنزال محبت طلبد کند افسرده خزان باغ و گل و یاسمنی حسن گل را که خبردار شود در گلزار بلبل ار برنکشد نغمه صوت حسنی فتنه جویان بگریزند زشه روی بپوش تو که از چشم سیه فتنه دور زمنی همه جا خیمه لیلاست سراسر در و دشت جویدش بیهده مجنون بربع و دمنی لعل لب را چه کنی بوسه گه بوالهوسان خاتم جم نبود لایق هر اهرمنی من و ما در حرم عشق مزن آشفته که در آن خانه بجز حق نسزد ما و منی آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100648