رنگ زخورشید عیان میبری پرده مه را چو کتان میدری توبه زهاد گزند از تو یافت عقل حکیمان بزبان میبری کار ملایک نکند آدمی فعل بشر سر نزند از پری زهره زوجد تو بود در سماع کسب شرف از تو کند مشتری نقش بتی تحفه فرستم بچین تا نکند مانی صورت گری دین و دل خلق ندارد محل کاز نظری جان جهان میبری آینه دوست سراپاست صاف تصفیه کن تا که بخود ننگری رفته زشیرینی جان گر حدیث ای لب نوشش نه تو شیرین تری مهر رخ تو زبهشت ابد بر دل عشاق گشوده دری پا مکش آشفته که آنجاست خلد گر بسر کوی علی بگذری آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100653