شهری بود نکوئی و جانا تواش دری فرزند حسن و عشق و تو بر هر دو مادری عشقم نشست در دل و عقلم فرار کرد آری دو پادشاه نشاید بکشوری تا هست منظر دل و دیده مقام دوست حاشا که من نظر بگشایم بمنظری دیدم که خضر جام بکف سوی میکده میرفت تا بدل کند او را بساغری ذرات را وجود چه در پیش آفتاب ما غیر دوست هست ندیدیم دیگری هستی گل ار کلاله زسنبل فکنده گل سروی اگر که سرو زگل آورد بری کوثر بجنب چشمه نوش تو قطره ای خورشید پیش تابش روی تو اختری ملکی است خوبروئی او را تو مالکی بحریست آفرینش او را تو گوهری منصور وار داری اگر سر حق بسر داری بود محبت آنجا ببر سری آشفته را کله نه و سر سوده بر سپهر تا ساخته زخاک در شاه افسری شاها توئی که علت ایجاد عالمی شاها توئی که وارث تاج پیمبری آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100655