در دکان گشود حلوائی در دیگر مگس چه پیمائی جز بسر راه عشق نتوان رفت پای اندر طلب چه فرسائی به نیازندا جن بکف عشاق وقت شد تا زناز بازآئی حشم لیلیش بود بدرون نیست مجنون عشق صحرائی یکجهان دل بآن دو زلف دوتا همه آشفته اند و سودائی پیش آن قد معتدل در باغ سرو را نیست لاف رعنائی همه جا او بجلوه ما بطلب ما و یاریم هر دو هر جائی گر بتاراج رفت خانه چه باک هر که را دلبریست یغمائی در نهان با رقیب مهر مورز تا مگر قدر خود بیفزائی از حریف دغل نپرهیزی تا که دامان خود بیالائی همه مصر طالب یوسف جز زلیخا که داشت دارائی لاجرم بوی میدرد پرده در نهان می اگر به پیمائی جان آشفته سوختی از رشک هان حذر کن زتیغ مولائی زآنکه حیدر یکی و حق احد است بستا دوست را بیکتائی آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۶۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100664