توئی آن گل که معروفی بهر گلشن به بیرنگی اگر چه از تو دارد رنگ نقش کلک ارژنگی زتو بس نقش پیدا و تو پنهان طرفه نقاشی بهر گل رنگ و بو دادی و معروفی به بیرنگی خطرها در بیابان طلب بس هست سالک را نترسد از هجوم خصم و رهزن غازی جنگی سماع عاشقان از پرده عشق است ای صوفی نمی آرد بوجدش بانگ رود و زهره چنگی تو سلطان و همه امکان تو را خیل حشم باشد عجب دارم که چون جا کرده ای در دل باین تنگی برد دل از پری پنهان و پیدا از بنی آدم ندیده دیده دوران چنین لولی بدین شنگی نه هر برگ گیاهی گل نه هر مرغی بود بلبل نه زآنها آید این بوی و زاینها آن خوش آهنگی مدیح مرتضی نور خدا میگویم آشفته چه حاجت مدح بوبکر و اتابک سعد بن زنگی سلوک ار میکنی اندر پی آل پیمبر رو نه درویشست هر ژولیده موی چرسی و بنگی آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100711