چو خم از خون دل در میکشم می بخون دل باین می برده ام پی مرا تا لعل ساقی داده ساغر نخواهم خوردن از جام دگر می اگر پیوسته او بی می کند عیش ولیکن من نیازم عیش بی وی لبش را بوسه زد تا ساغر غیر می از گرمی غیرت کرده ام خوی بکش در کاخ دل ای عشق مسند بساط این هوسناکی بکن طی بدل گفتم نهادم داغ رستم طبیبم گفت کی به گردد از کی زمرغ بام بشنو ذکر هوهو بغفلت اندری ایدل تو هی هی مبر دیگر رگم بیهوده فصاد که غیر از دوست نبود در رگ و پی نوای عشق و داغ اشتیاقت ‏ زخاکم بر دماند لاله و نی ستم زآن ترک اگر آشفته دیدی بحیدر شکوه کن پنهانی از وی بزن درویش شئی الله به آن در که امکان خود بپیش اوست لاشئی آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100736