بنای توبه ز ابر بهار در خلل است می دوآتشه عمر دوباره را بدل است ز شام تا دم صبح است وقت می خوردن میان روز، بط می خروس بی محل است کجاست ساغر می تا مرا کند بلبل برای مرغ چمن، گل سفینه ی غزل است به سوی دیر و حرم خضر گو دلیل مباش مرا که همچو کمان این دو خانه در بغل است ز نفس خود مشو ایمن، که اعتمادی نیست به خانه زادی آن توسنی که بدعمل است کرم ز غیرت هم می کنند اهل جهان که رعشه سلسله جنبان پنجه های شل است کدام راز که از دل نمی شود معلوم کتابخانه ی صاحبدلان چو گل بغل است چو احتیاج عصا شد، مشو ز خود غافل ستون بنای کهن را علامت خلل است به اقتضای قضا، کار خویش را بگذار که «سعی بیهده پاپوش می درد» مثل است سلیم پیش اجل برد شکوه ی هجران خبر نداشت که او خود مصاحب اجل است سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100995