نخل را باد خزان تنها نه عریان کرد و رفت برگ عیشش عندلیبان را پریشان کرد و رفت مشفق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد و رفت لاله زار سینهٔ ما را نیستان کرد و رفت رنگ و بویی کز رخ و زلفش نسیم اندوخت دوش صبحگاهان صرف تعمیر گلستان کرد و رفت شوخ رنگین جلوهٔ من تا از این وادی گذشت دشت را از لاله خون دل به دامان کرد و رفت کار دل با تیغ ابرویی است کز نظاره ای چشم را بر روی ما زخم نمایان کرد و رفت تخم اشکی هر که امروز از پشیمانی فشاند بهر خود صحرای محشر را گلستان کرد و رفت از سر زلف که آمد رو به این وادی نسیم خاطر آسوده ام جویا پریشان کرد و رفت جویای تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۲۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/102208