در اخبار شاهان پیشینه هست که چون تکله بر تخت زنگی نشست به دورانش از کس نیازرد کس سبق برد اگر خود همین بود و بس چنین گفت یک ره به صاحبدلی که عمرم بسر رفت بی حاصلی بخواهم به کنج عبادت نشست که دریابم این پنج روزی که هست چو می‌بگذرد ملک و جاه و سریر نبرد از جهان دولت الا فقیر چو بشنید دانای روشن نفس بتندی برآشفت کای تکله بس! طریقت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست تو بر تخت سلطانی خویش باش به اخلاق پاکیزه درویش باش بصدق و ارادت میان بسته‌دار ز طامات و دعوی زبان بسته‌دار قدم باید اندر طریقت نه دم که اصلی ندارد دم بی‌قدم بزرگان که نقد صفا داشتند چنین خرقه زیر قبا داشتند سعدی : بوستان : باب اول در عدل و تدبیر و رای : حکایت اتابک تکله گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/10223