دوش آمد و به روز سیاهم نشاند و رفت با من نبود جز دلی آنهم ستاند و رفت بگذشت نوبهار و فزون شد جنون مرا گل تخم خار خار تو در دل فشاند و رفت شب را چسان به صبح رسانم کجا روم هر چند گفتمش مرو امشب نماند و رفت از شرم ریزش مژگانم شب فراق ابر سیه تر آمد و دامن تکاند و رفت پا بر زمین ممال که بر بود گوی فیض زین عرصه هر که توسن همت جهاند و رفت صبر آمد و زگریه فرو خوردم فشاند چندان سرشک کاتش دل را نشاند و رفت جویا ببین که صاف نگه را به دیدنی از پرده های چشم و دل ما چکاند و رفت جویای تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۷۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/102259