زمین ز بار غم ما همین نه در ماند اگر به کوه برآییم از کمر ماند ز سیر خمکدهٔ عشق سرخوش آمده ایم کدام باده به خونابهٔ جگر ماند؟ فغان روزم از آن دردناک تر ز شب است که آفتاب به روی تو بیشتر ماند ز رخم طعنه دلم پای تا به سر ریش است زبان خصم چو افعی به نیشتر ماند خبر دهم به تو از حال خویش در شب وصل گرم ز دیدنت از حال خود خبر ماند ز شرح سوز درون دردنامه ام جویا به لختهای دل و پارهٔ جگر ماند جویای تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۰۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/102393