گذشتم از سر عشقت من و خیال دگر گل دگر چمن دگر و نهال دگر بس است در شب هجر توام توانایی همین قدر که زحالی روم بحال دگر امیدوار به عفوم، چنانکه می ترسم مباد بیم گناهم شود و بال دگر نشست تا به دلم چون نگین بر انگشتر فزوده جوهر حسن ترا جمال دگر ز آه ما که شد امروز تیره آینه ات کشیده ایم ز روی تو انفعال دگر ز قید نفس رهایی بسعی ممکن نیست ز دام خویش پریدن توان به بال دگر شنیدن خبر مرگ همگنان جویا بس است هر دل زنده گوشمال دگر جویای تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۲۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/102610