ز فیض باده شود پیکر ضعیف شگرف چنانکه ماه نو از آفتاب بندد طرف چو بشکفد به می جلوهٔ تو غنچهٔ گل شراب رنگ بریزد برون ز تنگی ظرف در این زمانه به جز شاهد و شراب، آخوند!‏ چه نحو عمر گرانمایه کس نماید صرف سزد که جان به تن مرده چون مسیح دمد کسی به خوبی لعل لبش ندارد حرف سفیدی بدن مهوشان کشمیری خنگ است به چشمم ز روشنایی برف ز رفتنت دل پر اضطراب من در خون نهان شده است چو سیماب در دل شنجرف رواج اهل سخن رفته از میان جویا وگرنه کس به سخندانیت ندارد حرف جویای تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/102669