به یمن همت عشقت ز قید دل رستم بتی که قبلهٔ آمال بود بشکستم دلمم ز لذت جیب دریده غافل نیست ولی ز ضعف به جایی نمی رسد دستم ز بسکه صحبت من با تو بدنشین شده است دمی به بزم تو چون نقش خویش ننشستم ز نارسایی بخت سیاه خود دانم که کوتهست ز زلف دراز تو دستم زفیض بیخودیم محرم حریم وصال ز خود جدا شده جویا به دوست پیوستم جویای تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۲۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/102716