شمعی که مرا روشنی جان تن است آن زینت ده هر محفل و هر انجمن است آن دردی که رسد از تو چو جان است عزیزم داغی که ز دست تو بود چشم من است آن در موج لطافت شده پنهان تن سیمش گل پیرهنان! نکهت گل پیرهن است آن گردد ز نسیم دم سردم متبسم ای همنفسان غنچهٔ گل یا دهن است آن امروز درین باغ نباشد به از اویی چون نرگس و گل چشم و چراغ چمن است آن خون دل یاقوت چکد از لب لعلش جویا که گفتار چه رنگین سخن است آن جویای تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۹۷۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/102864