دل دیوانهٔ عشق تو از هر قطرهٔ خونی کند در دشت وسعت مشربی ایجاد مجنونی بود جان خود در جسم خاکی از می گلگون که هر خم را در این میخانه می بیدم فلاطونی به یاد آید ز برگ لاله ام در ساحت گلشن سیاهی ریزد از داغی چو بر دامان پرخونی دم بشکفت گل گل در چمن چون غنچه ای واشد ز هر لبخند ریزد می به جامم لعل میگونی به علم ساحری شد تا دلم شاگرد چشم او به پیچ و تاب دارد مار زلفش راز افسونی نماید جوهرم افشردهٔ ادراک یعنی می اگر جویا به پای خم رسم باشم فلاطونی جویای تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/102934