ای خضر که همدم شده یی آب بقا را زنهار بیاد آر لب تشنه ما را زهرست غمت گر نبود وعده بوسی بی چاشنی خون خورم این زهر بلا را گل از تو چنان شد که به صد دیده چو شبنم بر خواری گل گریه بود مرغ هوا را تا کس نبرد بو زکباب دل مستان در صحبت ما ره نبود باد صبا را آن کعبه که از چارطرف سجده کنندش خشتی بود از خاک درت اهل صفا را از وادی مجنون صفتان بوی وفا جوی کانجا که تویی نام ندانند وفا را پیش تو شهان خاک نشین اند چو اهلی در عشق تفاوت نبود شاه و گدا را اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/103215