بمردمی چو سگ یار کس بعالم نیست کسی که نیست سگ کوی یار آدم نیست گداختم ز تماشای روی او چکنم نظاره رخ خورشید کار شبنم نیست دوای زخم دلم جز لبش که میداند که مرهم دل من با مسیح مریم نیست گسستم از همه عالم بمهریار و چه سود که سست عهد مرا عقد مهر محکم نیست ز بسکه خون جهانی بریخت دوری او کجاست کز غم هجرش فغان و ماتم نیست در آفتاب رخش کم ز ذره یی اهلی است ولی بمهر و محبت ز هیچکس کم نیست اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/103378