همچو چنگ افغان من بی زخم بیدادی نخاست تا رگ جان از تو نخراشید فریادی نخاست پیش من باداست آهی کاین حریفان میکشند ناله جانسوز هرگز از دل شادی نخاست مادر ایام چندانک آدمی میپرورد از کنار آدمی هرگز پریزادی نخاست از نیاز ما اسیران همچو سرو آزاده اند چون تو در گلزار خوبی سرو آزادی نخاست خود گرفتم در چمن شمشاد خیزد همچو تو چون رخ خوب تو هرگز گل ز شمشادی نخاست نام جان بخشت که برد؟ ای خسرو شیرین دهن کز پس هر سنگ در کوی تو فرهادی نخاست بر درت اهلی نشست و خاست، از مردم برید بی قدت یک لحظه گر بنشست بی بادی نخاست اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/103437