بی داغ عشق یکرگ من چون چراغ نیست داغی نهاده ام که دگر جای داغ نیست آشفته دل ز زلف توام با بنفشه گوی تا ناز کم کند که مرا آن دماغ نیست امروز با وجود تو یوسف بود عدم در پیش آفتاب مجال چراغ نیست ای بیخبر ز گریه تلخم بمن مخند کاین چاشنی زهر ترا در ایاغ نیست من هم مرید طاعتم ای پیر ره ولی یکساعت از سجود بتانم فراغ نیست مجنون بکوه و دشت و حریفان بباغ و گشت صحرا گرفته را سر سودای باغ نیست اهلی بمردی و نشدی صید باز وصل مرغی که این شکار کند غیر زاغ نیست اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/103466