مرا ز عشق نه عقل و نه دین دنیایی است چه زندگی است که من دارم این چه رسوایی است حدیث شوق همین بس که سوختم بی تو سخن یکی است دگرها عبارت آرایی است جدا ز یوسف خود تا شدم یقینم شد که چشم بستن یعقوب عین بینایی است چو سوختم مبر ای باد خاکم از در دوست که دشمنم نکند سرزنش که هر جایی است ز ناتوانی از آن کعبه مرادم دور خوش است کعبه ولی شرط ره توانایی است چو طبع یار ز ذکر فرشته می رنجد چه جای دردسر عاشقان شیدایی است مزن بر آتش ما آّ امشب ا گریه که سوز سینه اهلی چراغ تنهایی است اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۴۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/103510