صید آن شوخم که هرگه بزم عشرت مینهد زلف بر رخ میگشاید دام صحبت می نهد آفتاب من که میل کس ندارد ذره یی گرم مهری گر نماید داغ حسرت می نهد برخسان گل میفشاند از گلستانش صبا دره اهل محبت خار محنت می نهد پا به چشمم کی نهد با اینهمه خار مژه او که بر برگ گل تر پا بزحمت می نهد بار عشق او که کس را برگ کاهی تاب نیست می نهد بر جان من صد کوه و منت می نهد گر چو شمع آنماه رویم داغ پیشانی کشد داغ جورش بر سر من تاج عزت می نهد هرکجا اهلی نشان پای او بر خاک یافت سر بجای پایش از روی محبت می نهد اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/103691