زد جامه چاک و سینه صافی چو مه نمود گویی شکافت ابر و مه چارده نمود چشمش بیک نگاه مرا کشت و زنده کرد آن مه قیامتی بمن از یک نگه نمود ساقی بیا که روی وی از ساغر صبوح چون آفتاب از شفق صبحگه نمود اول براه کعبه قدم میزدم ز شوق آخر مرا به بتکده آنشوخ ره نمود بر روی او چو زلف پریشان حجاب شد عالم بچشم اهلی بیدل سیه نمود اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۵۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/103704