زلف قلابش ز کف دلها چو ماهی میبرد قلاب در دل میزند خواهی نخواهی میبرد ایکاش باز آید که شد چشمم سفید اندر رهش آب حیاتی کز نظر نقش سیاهی میبرد گر نقد دولت بایدت رو سوی عشق آورد که عشق دست گدایان میکشد در گنج شاهی میبرد اشکم که دعوی میکند در شرح عشق از خون دل پر گالهای خون ز دل بهر گواهی میبرد هرگز نخواهد باغبان این خسته را در گلستان کاب رخ گلهای او این رنگ کاهی میبرد اهلی حریم وصل او معراج اهل دل بود مارا به معراجی چنین لطف الهی میبرد اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/103736