چو آتشپاره از در درآمد خانه گلشن شد چه آتشپاره کز رویش چراغ دیده روشن شد خیال دانه خالش من از دل چون کنم بیرون که آن تخم بلایکدانه بود امروز خرمن شد ملامت تا بکی زاهد، قیامت نخواهد زد که از بهر بتان جون من مسلمانی برهمن شد به کنج غم نماند از من بغیر از ذره خاکی که آنهم باغبار آه من بیرون ز روزن شد دل گمگشته ام پیدا نشد جز در خیال آخر تن چون رشته هم ظاهر مگر در چشم سوزن شد نماند آن یاری از بختم که بودش دوستی اهلی جفای بخت من بنگر که با من درست دشمن شد اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۷۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/103839