عیسی دم من کز نفسش جان بتن آید گر مرده حدیثش شنود در سخن آید ماییم و سجودی و نیازی بر آن بت جز سجده دیدار چه از برهمن آید چون لاله ز داغت کفنم گر بگشایند بیرون کف خاک سیهم از کفن آید نامردم اگر از ستم دوست بنالم گر محنت عالم همه بر جان من آید هر دلکه سفر کرد چو اهلی بسوی دوست بسیار غریب است اگر با وطن آید اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۷۱۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/103881