عیبم مکن که عقل تو از کف زمام داد بس جان که دل به پختن سودای خام داد نشنیده یی که عشق عنان مراد دل از دست شه ربود و بدست غلام داد دانی سر نیاز مرا خاک ره که کرد آنکس که سر و ناز بتانرا خرام داد هشیار تا بصبح قیامت کجا شود مستی که دل بشاهد و ساقی و جام داد صوفی چو دید نگس سرمست یار ما یکباره ترک تقوی و ناموس و نام داد اهلی مجوی کام که این چرخ کج نهاد در کام اژدها کشد آنرا که کام داد اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/103970