چو گفتم از کف من زلف را به تاب مکش بخنده گفت کهه کوته کن و دراز مکش سرم فدای تو باد ای طبیب بهر خدا قدم ز پرسش بیمار خویش بازمکش بدامن تو غبارم نمیرسد ای گل تو دامن از من رسوا به احتراز مکش بیا نظاره کن آن سرو ناز را ای دل ز باغبان بتماشای سرو نازمکش به خشم و ناز اگر یار سر کشد از تو تو گر حریف نیازی سر از نیاز مکش گرفت آتش آه تو در دلم اهلی بسوختم دگر این آه جانگداز مکش اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۰۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/104069