تو با فراغ خود امروز شاد و فردا هم
مرا ز مهر تو دین شد ز دست و دنیا هم
میان مسجد و میخانه ام خجل مانده
ز بسکه حرمتم آنجا نماند و اینجا هم
خراب باده عشق توام که نشه ی او
هزار دل شده دیوانه کرد و دانا هم
ر بسکه آتش عشقت فرو گرفت مرا
وجود من همه او شد نهان و پیدا هم
به نیم جرعه که خوردم چو اهلی از کف دوست
ز دست رفتم و آخر فتادم از پا هم
اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۷۷
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/104139