کنون که جامه چو من میدری که سر مستم خوش است سینه صفایی اگر دهد دستم زلاف مردمی ام قید خود پسندی بود سگ تو گشتم و از بند خویش وارستم بدان هوس که چو دیو انگان خورم سنگت هزار شیشه ناموس و ننگ بشکستم تو آفتابی و من همچو عیسی از تجرید بریدم از همه اشیا و با تو پیوستم به هیچ راه چو اهلی ندیدمت روزی که سالها بامید تو باز ننشستم اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۷۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/104141