می ده که بی غبار غمی از جهان روم آلوده دل مباد کزین خاکدان روم خلق جهان بگریه من خنده گر زنند طوفان شود ز گریه گهی کز جهان روم تا زنده ام چو شمع ندانند قدر من قدر من آنگه است که من از میان روم تا دل ز من ربود سگ آستان او هرگز دلم نداد کز آن آستان روم آن آفتاب حسن کجا سر نهد بمن گر زیر پا نهم سر و بر آسمان روم گشتم غبار ره که به شبگیر تا صبا شبها بکوی دوست ز دشمن نهان روم اهلی اگر بباغ جنان ساقیم نه اوست دوزخ از آن به ام که بباغ جنان روم اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/104144