اسیر در دم و یک همنفس نمی بینم بدردمندی خود هیچکس نمی بینم صفای خاطر من بین و رخ مپوش ایگل که من ترا بهوی و هوس نمی بینم ز سنگ دل شکنانم خدا نگهدارد که مست ساقیم و پیش و پس نمی بینم درین چمن که چو من صدهزار بلبل هست یکی چو خویش اسیر قفس نمی بینم زمان عیش و من از بی زری بفریادم زمانه ایست که فریاد رس نمی بینم مراد من ز وصال تو کی شود حاصل که بر مراد خودت یکنفس نمی بینم به بزم وصل تو اهلی هوس کند لیکن ز بس فرشته مجال مگس نمی بینم اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/104207