خورشیدوار هرکه دلش سوخت داغ او عالم فروز تا به ابد شد چراغ او سلطان عشق مهر سلیمان دهد به دیو گر باد تخت و بخت بود در دماغ او بگذر از این چمن که بجز داغ همچو گل طرفی نبسته است کس از طرف باغ او بلبل که دارد اینهمه مستی ز عشق گل بویی شنیده است مگر از ایاغ او گر منکرست وادی عشقت ز خون ما خون میچکد هنوز ز منقار زاغ او ما پیر عالمیم و جهان طفلا راه ماست ما را کجا فریب دهد لهو و لاغ او اهلی که سوخت در غم هجران بدود دل دوزخ شدست جنت عیش و فراغ او اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/104366