آدم و گندم، من و خال لب جانانه یی من نه آن مرغم که در دام آردم هر دانه یی درنگیرد صحبت من با دم ارباب عقل هم مگر در جوشم آرد آتش دیوانه یی سوختم از صلح و جنگت همچو آتش تا بکی گه برافروزی چراغی گه بسوزی خانه یی باده می باید که صافی باشد و ساقی لطیف بزم شاهی گر نباشد گوشه ویرانه یی پیش از آن اهلی که خواب واپسین گیرد ترا حالیا از عشق او فرصت شمار افسانه یی اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۷۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/104434