از غمزه گه عتاب و گهی خنده میکنی مارا چو شمع میکشی و زنده میکنی از نوغزال اگر تو درآیی بگشت شهر خوبان شهر را همه شرمنده میکنی آن یوسفی که سروقدان را ز بند خویش آزاد میکنی و دگر بنده میکنی شوخی و نوجوان و شه حسن از آن سبب ننگ از من فقیر کهن ژنده میکنی ای آفتاب اگر تو بخاک افکنی نظر هر ذره خاکرا مه تابنده میکنی ای باد دم مزن ز گل من که شمع را از شرم آن جمال سر افکنده میکنی در بزم عیش با همه در عین یاریی جور و جفا باهلی درمانده میکنی اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۹۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/104461