ایعاشق بی دیده که در عیب منستی گر ساقی ما را تو به بینی بپرستی فردا ز تو چون لاله اثر نیست درین باغ امروز قدح گیر بشکرانه که هستی چون مرغ چمن چند کنی ناله ز حسرت بشکن قفس ایمرغ گرفتار که رستی تا میل تو یوسف نکند سود ندارد هرچند که جان بر لب و دل بر کف دستی پیش کرم عشق چو خورشید و چه ذره محروم از آنی تو که با همت پستی شادم ز تو ایساقی بدمست که هرگز جز کاسه عیش من و مجنون نشکستی زنهار گرانی مکن ایشوخ پریزاد یک لحظه که با مردم دیوانه نشستی دیوانه نیم من که شدم بسته آنزلف دیوانه تویی خواجه کزین سلسله جستی اهلی ز سگان تو خجل گشت که هرگز لاغر تر از این صید بفتراک نبستی اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/104499