از خون دیدها شد کوی تو لاله زاری بس دیده خاک ره شد کوچشم اعتباری از جلوه های امکان چندانکه نقش بستم صورت نبست در دل شکل توگلعذاری آینیه جمالت هر چند سوخت جانم هرگر مباد او را بر دل ز من غباری شادم که رشته جان شد دام صحبت تو کی بهتر از تو افتد در دام من شکاری هر چند بار جورت جان سوخت عاشقانرا گر بر کسست ناخوش مارا خوشست باری خلق از هوای عالم در دست باد دارند خوش وقت آنکه دارد در دست زلف یاری اهلی ز سنگ خوبان کنج لحد حصارست آسوده شو که نبود زین خوبتر حصاری اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/104520