از جان برون نیامده جانانت آرزوست زنار نابریده و ایمانت آرزوست بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند موری نه‌ای و ملک سلیمانت آرزوست موری نه‌ای و خدمت موری نکرده‌ای وآنگاه صف صفهٔ مردانت آرزوست فرعون‌وار لاف اناالحق همی زنی وآنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست چون کودکان که دامن خود اسب کرده‌اند دامن سوار کرده و میدانت آرزوست انصاف راه خود ز سر صدق داد نه بر درد نارسیده و درمانت آرزوست بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود شهپر جبرئیل، مگس‌رانت آرزوست هر روز از برای سگ نفس بوسعید یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست سعدی درین جهان که تویی ذره‌وار باش گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست سعدی : مواعظ : غزلیات : غزل ۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/10464