بیفکن خیمه تا محمل برانند که همراهان این عالم روانند زن و فرزند و خویش و یار و پیوند برادر خواندگان کاروانند نباید ستن اندر صحبتی دل که بی ایشان بمانی یا بمانند نه اول خاک بودست آدمیزاد به آخر چون بیندیشی همانند پس آن بهتر که اول و آخر خویش بیندیشند و قدر خود بدانند زمین چندی بخورد از خلق و چندی هنوز از کبر سر بر آسمانند یکی بر تربتی فریاد می‌خواند که اینان پادشاهان جهانند بگفتم تخته‌ای بر کن ز گوری ببین تا پادشه یا پاسبانند بگفتا تخته بر کندن چه حاجت که می‌دانم که مشتی استخوانند نصیحت داروی تلخست و باید که با جلاب در حلقت چکانند چنین سقمونیای شکرآلود ز داروخانهٔ سعدی ستانند سعدی : مواعظ : غزلیات : غزل ۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/10474