از وهم قطرگی ست که در خود گمیم ما اما چو وارسیم همان قلزمیم ما در خاک از هوای گل و شمع فارغیم از توسن تو طالب نقش سمیم ما تمکین ما ز چرخ سبکسر به باد رفت خوش دستگاه انجمن انجمیم ما مردم به کینه تشنه خون همند و بس خون می خوریم چون هم از این مردمیم ما از حد گذشت شمله دستار و ریش شیخ حیران این درازی یال و دمیم ما دستت ز ما بشوی مسیحا که زیر خاک آب از تف نهیب صدای قمیم ما پنهان به عالمیم ز بس عین عالمیم چون قطره در روانی دریا گمیم ما ما را مدد ز فیض ظهوری ست در سخن چون جام باده را تبه خوار خمیم ما غالب ز هند نیست نوایی که می کشیم گویی ز اصفهان و هرات و قمیم ما غالب دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/105870