خوشم که چرخ به کوی توام ز پا انداخت که هم ز من پی من خلد را بنا انداخت چو نقش پا همه افتادگی ست هستی من ز آسمان گله نبود اگر مرا انداخت سواد سایه همان صورت گلیم گرفت همای فرخ اگر سایه بر گدا انداخت ز رزق خویش چه سان بر خورم که داس قضا ز کشت خوشه درود و در آسیا انداخت به عز و ناز منه دل که افتد آخر کار ز فرق مهر کلاهی که بر هوا انداخت به طعن بی اثری های ناله ما را کشت ز کیش ماست خدنگی که سوی ما انداخت صحیفه پیش نگاه و نگاه کزلک تیز دریغ گر به سر حرف مدعا انداخت اگر نه لطف شب وصل کاستن می خواست ز روز هجر سخن در میان چرا انداخت؟ منم که با جگر تشنه می نوردم راه به وادیی که خضر کوزه و عصا انداخت فغان ز غفلت غالب که کارش از سستی ز دست رفته و داند که با خدا انداخت غالب دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/105886