نگه به چشم نهان و ز جبهه چین پیداست شگرفی تو ز انداز مهر و کین پیداست نظاره عرض جمالت ز نوبهار گرفت شکوه صاحب خرمن ز خوشه چین پیداست رسید تیغ توام بر سر و ز سینه گذشت زهی شکفتگی دل که از جبین پیداست به جرم دیده خونبار کشته ای ما را ترا ز دامن و ما را ز آستین پیداست زهی لطافت پرداز سعی ابر بهار که هر چه در دل بادست از زمین پیداست فتیله رگ جان سر به سر گداخته شد ز پیچ و تاب نفسهای آتشین پیداست نفس گداختن جلوه در هوای قدش ز خوی فشانی آن روی نازنین پیداست عیار فطرت پیشینیان ز ما خیزد صفای باده از این درد ته نشین پیداست زهی شکوه تو کاندر طراز صورت تو ز خود برآمدن صورت آفرین پیداست نهاد نرم ز شیرینی سخن غالب به سان موم ز اجزای انگبین پیداست غالب دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/105890