کشته را رشک کشته دگرست من و زخمی که بر دل از جگرست رمد اجزای روزگار ز هم روز و شب در قفای یکدگرست مستی انداز لغزشی دارد حیف پایی که آفتش ز سرست ناله را مالدار کرد اثر دل سختش دکان شیشه گرست دوستان دشمنند ور نه مدام تیغ او تیز و خون ما هدرست پرده عیب جو دریده او نوک کلکم ز دشنه تیزترست عقل و دین برده ای دل و جان نیز آنچه از ما نبرده ای خبرست شه حریر و گدا پلاس برید آنچه من قطع کرده ام نظر است منت از دل نمی توان برداشت شکر ایزد که ناله بی اثرست قفس و دام را گناهی نیست ریختن در نهاد بال و پرست ریزد آن برگ و این گل افشاند هم خزان هم بهار در گذرست کم خود گیر و بیش شو غالب قطره از ترک خویشتن گهرست غالب دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/105905