دل بردن ازین شیوه عیانست و عیان نیست دانی که مرا بر تو گمانست و گمان نیست در عرض غمت پیکر اندیشه لالم پا تا سرم انداز بیانست و بیان نیست فرمان تو بر جان من و کار من از تو بی پرده به هر پرده روانست و روان نیست نازم به فریبی که دهی اهل نظر را کز بوسه پیامی به دهانست و دهان نیست داغیم ز گلشن که بهارست و بقا هیچ شادیم به گلخن که خزانست و خزان نیست سرمایه هر قطره که گم گشت به دریا سودی است که مانا به زیانست و زیان نیست در هر مژه و بر هم زدن این خلق جدیدست نظاره سگالد که همانست و همان نیست در شاخ بود موج گل از جوش بهاران چون باده به مینا که نهانست و نهان نیست ناکس ز تنومندی ظاهر نشود کس چون سنگ سر ره که گرانست و گران نیست پهلو بشکافید و ببینید دلم را تا چند بگویم که چه سانست و چه سان نیست؟ غالب هله نظارگی خویش توان بود زین پرده برون آ که چنانست و چنان نیست غالب دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/105933