یار در عهد شبابم به کنار آمد و رفت همچو عیدی که در ایام بهار آمد و رفت تا نفس باخته پیروی شیوه کیست تندبادی که به تاراج غبار آمد و رفت سبحه گردان اثرهای وجودست خیال هر چه گل کرد تو گویی به شمار آمد و رفت طالع بسمل ما بین که کماندار ز پی پاره ای بر اثر خون شکار آمد و رفت شادی و غم همه سرگشته تر از یکدگرند روز روشن به وداع شب تار آمد و رفت هرزه مشتاب و پی جاده شناسان بردار ای که در راه سخن چون تو هزار آمد و رفت برق تمثال سراپای تو می خواست کشید طرز رفتار ترا آینه دار آمد و رفت هله غافل ز بهاران چه طمع داشته ای گیر کامسال به رنگینی پار آمد و رفت به فریب اثر جلوه قاتل صد بار جان به پروانگی شمع مزار آمد و رفت غالبا عین حزینست به هنجار بروز موج این بحر مکرر به کنار آمد و رفت غالب دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/105940